کد مطلب:140227 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:217

سخنرانی حاکم کوفه (نعمان بن بشیر) در مسجد و اجتماع مردم
مرحوم مفید در ارشاد فرموده: وقتی خبر آمدن حضرت مسلم بن عقیل به كوفه و اجتماع مردم به دور وی به گوش نعمان بن بشیر كه در آن زمان والی و حاكم كوفه بود رسید برآشفت و دستور داد كه جار بزنند و مردم را برای اجتماع در مسجد كوفه دعوت كنند پس از گرد آمدن مردم در مسجد وی به منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت:

اتقوا الله عباد الله و لا تسارعوا الی الفرقة و الفتنة.

ای بندگان خدا از حق تعالی بترسید و پیرامون تفرقه اندازی و فتنه انگیزی نگردید.

فان فیها تهلك الرجال و تسف الدماء و تغصب الاموال

زیرا چون آتش فتنه شعله ور گشت و شرار شرارت بالا گرفت نفوس تلف


شده و اموال به تاراج می رود.

انی لا اقاتل من لا یقاتلنی و لا اتی علی من لم یأت علی

البته من كه نعمان امیرم با كسی نزاع و مقاتله ندارم و كسی كه بر سر من نیاید من نیز بر سرش نروم

و لا انبه نائمكم و لا اتحرش بكم و لا آخذ بالقرف و لا الظنة و لا التهمة

و خفته شما را بیدار نمی كنم و شما را به جان یكدیگر نمی اندازم و به تهمت و گمان بد كسی را نمی گیرم.

و لكنكم ان ابدیتم صفحتكم لی و نكثتم بیعتكم و خالفتم امامكم

و لكن اگر روی شما باز شود و بیعت خود را بشكنید و با امامتان مخالفت كنید.

فو الله الذی لا اله غیره لاضربنكم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی

قسم به خدائی كه غیر از او معبود دیگری نمی باشد البته شما را با شمشیر خود خواهم زد مادامی كه دسته آن در دست من می باشد.

و لو لم یكن لی منكم ناصر ما انی ارجوا ان یكون من یعرف الحق منكم اكثر ممن یردیه الباطل.

اگر چه در میان شما یاوری نداشته باشم و امیدوارم آن كسانی كه در میان شما حق را می شناسند بیشتر از آنها باشند كه از جهت پیروی باطل هلاك می شوند.

پس عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی كه از جمله هواداران بنی امیه بود از پای منبر برخاست و گفت: این رأی كه تو داری، رأی مستضعفین است چه خبر داری كه در كوفه چه غوغا است، آتشی افتاده كه شراره اش زبانه می كشد.

نعمان گفت: اگر از مستضعفین باشم در اطاعت خدا دوست تر دارم از آنكه غالب و قوی باشم در معصیت او این بگفت و از منبر به زیر آمد و مردم متفرق شدند.

عبدالله بن مسلم كاغذی به یزید پلید نوشت و در آن ورود جناب مسلم بن


عقیل سلام الله علیه و بیعت جمع كثیری از مردم را به وی و ضعف و عدم قابلیت نعمان را برای حكومت كوفه تشریح نمود و خاطرنشان كرد اگر به كوفه احتیاج داری مردی كافی و كامل و سفاك بفرست كه شهر را از گزند دشمن نگاه دارد و كاغذ دیگری نیز عمر بن سعد ملعون به همین مضمون نوشت چنانچه جمعی دیگر از بد اختران كوفه چنین نامه ای به یزید روسیاه نوشته و او را از واقعه اطلاع دادند، یزید بعد از آگاه شدن از اوضاع كوفه و ورود جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه به آن جا سخت در فكر فرورفت و با سرحون [1] غلام معاویه كه نزد او و یزید بسیار محبوب بود به مشورت نشست و پرسید در این كار چه باید كرد، حسین بن علی قصد رفتن به كوفه را نموده و پیش از خود نائبش مسلم بن عقیل را به آنجا فرستاده و گروه انبوهی با او بیعت كرده و به وی پیوسته اند از طرفی دیگر حاكم كوفه یعنی نعمان بن بشیر توانائی اداره كوفه و قلع و قمع دشمن را ندارد صلاح برای خاموش كردن این غائله چیست؟

سرحون كه با عبیدالله بن زیاد رفاقت كامل داشت گفت:

ای امیر اگر عهدنامه پدرت را ملاحظه كنی یقین دارم كه عبیدالله را به امارت كوفی می فرستی وی تنها كسی است كه می تواند به این نابسامانی ها سامان دهد.

یزید عهدنامه معاویه را بیرون آورد دید كه معاویه در آن نوشته: كوفه و بصره را باید تحت تصرف و حكومت ابن زیاد قرار دهی زیرا دیگری قابلیت حكومت این دو شهر را ندارد.

یزید پس از ملاحظه عهدنامه مسلم بن عمرو باهلی را طلبید فرمان حكومت این دو شهر را باین مضمون برای ابن زیاد نوشت:

ای پسر زیاد دوستان و پیروان من از كوفه خبر داده اند كه پسر عقیل كوفه آمده و احزاب و عساكر فراهم كرده برای شق عصای مسلمانان چون این نامه را


خواندی درنگ مكن و سریع خودت را به كوفه برسان و مسلم را گرفته و او را به قتل رسان و یا از شهر اخراجش كن و بلائی بر سرش بیاور كه دیگر نام كوفه را بر زبان نبرد والسلام.

نامه وقتی بدست ابن زیاد نابكار رسید در همان لحظه تهیه و تدارك كوفه رفتن را دید فردای آن روز از بصره بیرون آمد.

در بعضی از تواریخ است كه یزید ناپاك از شام لشگر به مدد ابن زیاد به كوفه فرستاد و در وقت ارسال با قرآن استخاره كرد این آیه آمد: و استفتحوا و خاب كل جبار عنید [2] .

(در این مبارزه هر یك طلب فتح كردند و نصیب هر ستمگر جبار هلاكت و حرمان است).

یزید برآشفت و از روی غضب و عصبانیت این بیت را بخواند:



اتوعدنی بجبار عنید

فها انا ذاك جبار عنید



(آیا من را تهدید می كنی كه ستمگر و لجوج هستم، پس آگاه باش كه من همان ستمگر لجوج می باشم).

دو مرتبه استخاره كرد همان آیه آمد، مرتبه سوم استفتاح كرد همان آیه آمد ولد الزناء قرآن را پاره كرد و گفت:



اذا احیاك ربك یوم حشر

فقل یا رب مزقنی یزید



(ای قرآن هنگامی كه در روز محشر پروردگارت به تو حیات داد، پس بگو پروردگارا یزید من را درید و پاره نمود)


[1] وي غلامي رومي بود كه نزد معاويه بسيار معزز و محترم بود و پس از معاويه از مقربان يزيد گرديد.

[2] سوره ابراهيم آيه (15) .